از کنار یکدیگر رد می شویم و تنها چیزی که در سال های دور باقی می ماند ، تنها ،خاطره ایست که مثل باد به جای باد ، هر کجا که می خواهد می رود...می وزد. مانند دانه برفی که فقط یک بار درست در برابر چشمانت ، از بالا ،از میان هزاران دانه برف آرام فرود می آید و در انبوه سپیدی برف پوش زمین، جایی می نشیند و گم می شود و تو دیگر آن را نخواهی یافت ، نخواهی دید...همچون رهگذری که فقط یک لحظه از کنارت می گذرد و تو تا پایان دنیا ،دیگر او را نمی بینی و نخواهی دانست که او که بود.من هم یکی از همان رهگذرانم ! درست مثل تو ! همه ما از کنار یکدیگر رد می شویم ، گاهی به سادگی...گاهی به مهربانی...گاهی دیر و...گاهی ناتمام. ناتمام از کنارم رد شوید و سنگ ها را از راهم جمع کنید تا به سادگی از کنارتان رد شوم