۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه

مادر


چرا مادرمان را دوست داریم ؟


چون ما را با درد می‌آورد و بلافاصله با لبخند می‌پذیرند.


چون شیرشیشه را قبل از توی حلق ما، پشت دستشان می ریزند.


چون وقتی توی اتاق پذیرایی می رینیم با ما بداخلاقی نمی کنند.


و وقتی بعد ها توی تشکمان می شاشیم آبروی ما را نمی برند .

و وقتی بعدها به زندگی‌شان‌ ترکمون می‌زنیم فقط می‌گویند:
خب جوونه دیگه،پیش میاد!


چون وقتی تب می کنیم، آن‌ها هم عرق می‌ریزند.

چون وقتی می گوزیم اخم و لبخند را قاطی می کنند وفقط می گوید:
نمیری الهی بوگندو!


و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک می زند، با پدر دعوا می کنند.

چون وقتی در قابلمه عدسی را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش
می خواهد سر صبح زمستانی غش کند
.

چون هر روز صبح "بسم الله" می گویند و دنبال کیف و دفتر و مداد و جوراب ما می گردند.

چون وسط سریال های ملودرام گریه می کنند.

و بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرشان این است که مبادا کاسب های
بی انصاف سر طفل معصومشان را کلاه گذاشته باشند
.

چون شبهای امتحان و کنکور پا به‌ پای ما کم می‌خوابند اما کسی نیست که برایشان قهوه بیاورد
و میوه پوست بکند
.

به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه می کنند و نذر می کنند و کسی که این بساط را راه انداخته نفرین می کنند و پوتین‌هایمان را در هر مرخصی واکس می زنند.

چون وقتی که موقع مریضیشان یک لیوان آب به دستشان می دهیم یک طوری تشکر می کنند
که واقعا باور می‌کنیم شاخ قول شکانده ایم
.

چون موقع خواندن مفاتیح عینک می‌زنند و وقت اشک ریختن برای رفتگان عینکشان را برمی‌دارند.

حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم
چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که مبادا دکترهای بی انصاف سر طفل معصومشان را کلاه بگذارند...

چون مادرند !!!