۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

عشق و دیوانگی

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
 
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند
 
دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
 
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به  شمردن ....یک...دو...سه...چهار...
همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
 
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
 
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
 
هوس به مرکز زمین رفت؛
 
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
 
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
 
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...
 
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
 
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
 
دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.
 
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیراتنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
 
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
 
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
 
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.
 
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد .
 
عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش   صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
 
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»
 
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
 
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.
 

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

ره گذر

از کنار یکدیگر رد می شویم و تنها چیزی که در سال های دور باقی می ماند ، تنها ،‌خاطره ایست که مثل باد به جای باد ، هر کجا که می خواهد می رود...می وزد. مانند دانه برفی که فقط یک بار درست در برابر چشمانت ،‌ از بالا ،‌از میان هزاران دانه برف آرام فرود می آید و در انبوه سپیدی برف پوش زمین، جایی می نشیند و گم می شود و تو دیگر آن را نخواهی یافت ، نخواهی دید...همچون رهگذری که فقط یک لحظه از کنارت می گذرد و تو تا پایان دنیا ،‌دیگر او را نمی بینی و نخواهی دانست که او که بود.من هم یکی از همان رهگذرانم ! درست مثل تو ! همه ما از کنار یکدیگر رد می شویم ، گاهی به سادگی...گاهی به مهربانی...گاهی دیر و...گاهی ناتمام. ناتمام از کنارم رد شوید و سنگ ها را از راهم جمع کنید تا به سادگی از کنارتان رد شوم

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

سفر به چغاخور و اصفهان

یک شنبه دهم مرداد بود با قطار، بعد از ظهر به سمت اصفهان حرکت کردیم، صبح روز بعد به اصفهان رسیدیم.با تاکسی به ترمینال صفه رفتیم وبا اتوبوس به سمت بروجن. از بروجن تا مجتمع آفتاب رو یک تاکسی گرفتم که از مسیر بلداجی باید می رفتیم.ویلایی که بهمون داده بودند دقیقا روبه تالاب زیبای چغاخور بود. واقعا دیدن منظره زیبای این تالاب به آدم ارامش می داد.روز بعد یعنی سه شنبه با اتوبوس شرکت به سمت شهر کرد رفتیم و از چال اشتر دیدن کردیم و بعد به سمت پل زمان خان و سامان رفتیم. و بعد از ظهر هم از روستای پایین تپه ای که مجتمع بود دیدن کردیم. فردای آن روز هم با تاکسی به باغ خان رفتیم وقتی به انتهای باغ خان رسیدیم از تپه ای بالا رفتیم که منظره زیبایی از آن بالا پیدا بود. پنج شنبه صبح از مجتمع آفتاب به سمت بروجن تاکسی گرفتیم که یکی از کارکنان مجتمع پتروشیمی بندر امام هم با خانومش با ما بودند و از آنجا به سمت شهر خود رفتند اما ما به سمت اصفهان حرکت کردیم و توی خیابان ارتش به خانه معلم اصفهان رفتیم، جایی که نزدیک سه راه حکیم نظامی بود و فروشگاه"اتکا"، من از این فروشگاه خاطرات زیادی از وقتی که بچه بودیم و در اصفهان زندگی می کردیدم و گاهی برای خرید آنجا می رفتیم، دارم.
آن روز بعد از ظهر به سمت پل خواجو و سی و سه پل رفتیم که خانم عطارزاده و شهین خانم هم به آنجا آمدند و ما ایشان را دیدیم.جمعه صبح رفتیم چهل ستون و برای ناهار هم بریانی خوردیم کنار زاینده رود !
بعد از ظهر هم رفتیم کوه صفه و تله کابین سوار شدیم.شنبه صبح به سمت سبزه میدان رفتیم و برای ناهار هم میثم گودرزی آمد دنبالمون تا به خانه آنها برویم. دیدن او و خانواده آقای گودرزی بعد از 11 سال چه حالی داشت!!
برای شام هم به خانه عمو عطار رفتیم (خدایش بیامرزد) تا دیر وقت آنجا بودیم و وقتی خواستیم برگردیم خانه معلم بسته بود لذا مظاهر ما را به خانه خودشان برد و ما شب را آنجا خوابیدیم ، صبح هم خانم عطارزاده صبحانه آماده کرده بودند.
بعد از صبحانه به خانه معلم رفتیم تا وسایلمان را جمع کنیم بعدش هم که کاملیا دوست همسرم دنبال ما آمد و به خانه ایشان رفتیم و ناهار خوردیم .بعد از ناهار با ماشین ایشان به ایستگاه قطار رفتیم و ساعت 15:30 به سمت بندر عباس راه افتادیم . صبح دوشنبه هم پدرم تو ایستگاه قطار بندر عباس آمد دنبالمون.

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

سفر به کره جنوبی








پرواز ایران ایر ساعت 23:50 دقیقه روز جمعه سوم اردیبهشت سال 1389 را سوار شدم و با تاخیر زیاد به تهران رسیدم،باران شدیدی می اومد و من با یک تاکسی فرودگاه که آن هم معطلی زیاد داشت به هتل استقلال رفتم دیگه ساعت حدود 5 صبح بود ومن تقریبا خوابم نبرد چون ساعت 7 صبح برای صبحانه بیدار شدم. یادم میاد هتل خیلی شلوغ بود چون نمایشگاه نفت و گاز پانزدهم در تهران دایر بود. بعد از صبحانه به شرکت رفتم تا دلارها و پاسپورت بچه ها رو بگیرم. تقریبا تا ظهر درگیر بودم تا پول ها رو که به یورو بود به همراه پاسپورت بچه ها گرفتم و به هتل برگشتم. من یوروها رو به آقای بوشهری دادم تا بین بچه ها تقسیم کنه، ناهار روکه خوردیم منو آقای هدایت پور و طیبی با یه پراید به فرودگاه امام رفتیم تا به بقیه ملحق بشیم. پروازمون با هواپیمایی قطر بود نوع هواپیما ارباس A319 بود حدود ساعت 7 بعد از ظهر به سمت دوحه پرواز کردیم، فکر کنم حدود 4 ساعتی توی فرودگاه دوحه بودیم تا با پرواز بعدی که ارباس A330 بود به سمت فرودگاه اینچوان سئول حرکت کردیم دیگه حدودا غروب بود که رسیدیم. توی فرودگاه mis park و جومونگ منتظرمون بودند. آن شب در هتلمون Ramada شام برامون مک دونالد آوردند.از فرداشم در محل شرکت STX کلاس داشتیم. در مدت اقامتمون در کره جنوبی از آکواریوم Coex که با جومونگ و با مترو سئول رفتیم و بعدش هم در KFC مرغ سوخاری خوردیم، از برج سئول که با mis mihan رفتیم و از بالای برج، کل شهر سئول رو دیدیم ، از نماشگاه محصولات شرکت سامسونگ و خیابان تهران که با Mr yoo دیدن کردیم و بعدش چون نزدیک بود پیاده به خیابان تهران رفتیم و شب در رستوران ترکی کباب خوردیم، از یه قصری که حالت قدیمی و موزه مانند داشت و با دو نفر از بچه های STX رفتیم و بازارهای مختلف از جمله lotte mart که با mis mihan و جومونگ رفتیم، دیدن کردیم. از غذاهای ایتالیایی و چینی و کره ای و ژاپنی هم بگم که در رستورانهای مختلف خوردیم یه شبم به رستوران ایرانی آریا رفتیم وکباب کوبیده و جوجه خوردیم.
خلاصه ساعات آغازین روز دوازدهم اردیبهشت از سئول به دوحه با همان ارباس A330 پرواز کردیم، بعد از حدود 8.5 ساعت پرواز در اوایل صبح به دوحه رسیدیم و بعد از 9 ساعت در فرودگاه بودن دوباره با ارباس A319 به سمت تهران حرکت کردیم . بازم بارون می اومد. به هتل اوین رفتیم و فرداش یعنی روز سیزدهم اردیبهشت من ساعت 17:30با هواپیمایی ماهان به بندر حرکت کردم و در فرودگاه مورد استقبال همسرم و مادر و مادر زنم که با گل به استقبالم آمده بودند قرار گرفتم.
سفر خیلی خوبی بود پر از خاطرات فراموش نشدنی برای من!!!





۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

سفر به کیش آذر 1388


یک ماموریت کاری بود در مورد Prosafe PLC که از نهم آذر ماه لغایت چهاردهم آذر ماه ادامه داشت. برای خودم و همسرم بلیط هواپیمایی آریا گرفتم و عصر یکشنبه هشتم به سمت کیش پرواز کردیم. هوا در طول مسیر به دلیل ابر فراوان با تکان های شدید همراه بود به طوری که یک جا فکر کردیم که واقعا زیر پایمان خالی شد، همه ترسیدند به خصوص خانمی که پشت سر ما نشسته بود و حالش بد شد. همسرم هم خیلی ترسیده بود. شب قبل در کیش باران فراوان باریده بود و آقای گلبرگ راننده هتل فلامینگو مارا با مینی بوس به هتل برد.شماره اتاق ما 119 بود. طی دو روز اول به دلیل اینکه یک کلاس آموزشی دیگر در برج صدف (طبقه 11 که دفتر فلات قاره کیش آنجا قرار دارد) برگزاربود کلاس ما صبح ها برگزار نشد و عصرها به کلاس
می رفتیم. استاد دوره برادر طالب صفری بود که وقتی من تو پالایشگاه بندرعباس پیمانکار بودم برای کار آموزی آنجا آمده بود و من ایشان را حتی زودتر از آشنایی با طالب می شناختم.
هوا واقعا عالی بود و همسرم از خرید و گشت وگذار در کیش بسیار خوشحال بود. از سکوت و آرامش آنجا خوشش آمده بود و به من پیشنهاد می داد که خود را به کیش منتقل کنم. از کشتی یونانی و روستای باغو و دماغه آفتاب که یک روز با یک تاکسی کمری دربست به آنجاها رفتیم و کلی عکس گرفتیم تا بازارهای مختلف که فکر نمی کنم همسرم حتی یکی از آنها را هم از قلم انداخت تا دوچرخه سواری در امتداد ساحل و رفتن به ساحل مرجان و غذا دادن به ماهیها و قدم زدن روی اسکله و امتداد دریا و کشتی کف شیشه ای و... همه را دیدیم . خلاصه خیلی خوش گذشت. چقدر جنس مارک دار خریدیم.
عصر روز چهاردهم هم با همان هواپیما ساعت چهار بعد از ظهر به بندرعباس آمدیم. در طول مسیر برگشت خاننم باز هم می ترسید اما خوشبختانه هوای مسیر بهتر از زمان رفت بود.



۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

زلزله بندرعباس






یادم می آید ساعت حدود 3 یا شایدم 3.5 نیمه شب روز 13 آبان سال 1388 بود. یک دفعه زلزله شدیدی رخ داد طوری که من را از روی تخت خواب به زمین پرت کرد. صدای زلزله با صدای شکستن ظرف بزرگ میوه خوری که بالای یخچال فریزر بود و به کف سرامیک های آشپزخانه خورد و شکست همراه شد و موقعیت ترسناکی را ایجاد کرد، همسرم بسیار ترسید و من تنها توانستم او را در آغوش بگیرم تا حضور من در کنارش کمی از ترسش بکاهد. بعد سریعا به پایین آپارتمان فانوس دریا آمدیم.
انگار کل بندرعباس از ترس به خیابان ریخته بودند وبه سمت دریا حرکت می کردند. این وضعیت با قطع برق و تاریکی مطلق و همچنین قطع تلفن ثابت و موبایل بدتر شده بود.
خلاصه بعد از دقایقی پدر خانومم به دنبال ما آمد و ما به خانه پدر و مادرم رفتیم. بنده خدا مادرم که نگران دختر و دامادمان شده بود با ماشین پدرم به دنبال آنها رفته بودند. آخر قبل از قطع موبایل مادرم به من تلفن زده بود و من با اینکه در حال قفل کردن درب منزلمان بودم که به پایین آپارتمان برویم برای کاهش نگرانی او گفته بودم که ما پایین آپارتمان هستیم.
خلاصه عجب شب ترسناکی بود . تا سه شب بعد هم مرتب نیمه های شب زمین لرزه داشتیم اما به مراتب با قدرت کمتر.
می گفتند زلزله 4.9 ریشتر قدرت داشته اما به نظرم این طور نبود و قدرتش بیشتر بود، تنها چیزی که بود، مدت کوتاه آن بود که حدود 5 ثانیه بیشتر نشد و الا حتما خرابی زیادی به بار می آمد.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

خلیج فارس

خلیج فارس، همیشه خلیج فارس بوده و خلیج فارس خواهد ماند
Персидский Персидский гольф является гольф, навсегда
Περσικά Περσικά γκολφ είναι το γκολφ, για πάντα
Perzische Gulf wordt Perzische Gulf, voor eeuwig
Persischen Gulf ist Persischen Gulf, für immer
Persiano Persiano gulf è il gulf, per sempre
Persian Persian gulf gulf est, pour toujours
फारसी गोल्फ है फारसी गोल्फ, हमेशा के लिए
Persian Gulf is Persian Gulf, forever
波斯高尔夫是波斯高尔夫球,永远